جدول جو
جدول جو

معنی ذات الکبد - جستجوی لغت در جدول جو

ذات الکبد
(تُلْ کَ بِ)
آماس جگر. ورم کبد. نزد پزشکان ورمی است که در کبد عارض شود از مواد گرم یا سرد که به کبد ریزد و متورم سازد. (کشاف اصطلاحات الفنون).
صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: آماس جگر را ذات الکبد گویند. و نیز در موضعی دیگر از همان کتاب آرد: و بسیار باشد که اندر جگر آماسی گرم افتد و معالیق او کشیده میشود و درد آن بحجاب بازمیدهد و نفس تنگ می شود و بیمار و طبیب هر دو پندارند که ذات الجنب است از بهر آنکه همچنانکه اندر ذات الجنب، تب و سرفه و تنگی نفس باشد و آن ذات الجنب نباشد بلکه ذات الکبد است. (نقل به اختصاراز ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
ذات الکبد
آماس جگر از بیماریها ورم کبد
تصویری از ذات الکبد
تصویر ذات الکبد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذات الید
تصویر ذات الید
مال، ثروت، دارایی
فرهنگ فارسی عمید
(تُلْ یَ)
ملک ید. مال. مملوک. ثروت. حریشه. دارائی: از ذات الید خویش آنچه مکنت داشت هریک را مراعات کرد تا همگان راضی شدند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 74). شکا یوماً الی ابی هارون خلیفه محمد بن یزداد، الوحده و الغربه و قله ذات الید. (معجم البلدان چ مارگلیوث ج 2 ص 28 س 12) ، قدرت. توان. توانائی
لغت نامه دهخدا
(تُلْحُ بُ)
آسمان. (آنندراج). و ابن الأثیر در المرصع آرد: گویند بمعنی صاحب خلقت نیکوست و از این جاست که بافندۀ جامۀ خوب را گویند: مااحسن حبکه، و نیز گفته اند ذات الحبک بمعنی زینت است و برخی گفته اند که معنی آن راههاست. ج، ذوات الحبک
لغت نامه دهخدا
(تُدْ دَ)
عقبه ای است به کوهی و گویند نام موضعی است و دبرجماعت نحل است
لغت نامه دهخدا
(تُرْ رَ)
موضعی است بدانسوی جحفه. کثیر گوید:
الی ابن ابی العاصی بدوت ارقلت (؟)
و بالسفح من ذات الربا فوق مطعن.
(از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُرْ رَ)
جنگ. حرب. شر و شدّت. و در مثل است: جاء بذات الرعد و الصلیل، یعنی برپا کرد فتنه و شر را چنانکه ابر رعد و برق تولید کند. و صلیل صوت شدید باشد. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُشْ شِ)
موضعی است در شعر:
کان ّ عجوزی لم تلد غیر واحد
و ماتت بذات الشبق غیر عقیم
لغت نامه دهخدا
(تُصْ صَ مَ)
موضعی است و گویند آبی است در شاکلهالحمی از ضریه و در آنجا جنگی بوده است بنی یربوع را و روز این جنگ را یوم ذی طلوح نامند بشار گوید:
یا طلل الحی ّ بذات الصمد
باﷲ خبر کیف کنت بعدی.
و رجوع به الموشح ص 366 شود
لغت نامه دهخدا
(تُظْ ظَ)
یکی از بلاد بنی سلیم است
لغت نامه دهخدا
(تُلْ کَ)
از زبیر بن عوام آرند، که بروز بدر، عبیده بن سعید بن عاصی را دیدم بر اسبی و زرهی تمام در برکه تنها دو چشم وی پیدا بود و میگفت: انا ابوذات الکرش. و در دست وی نیزه ای کوتاه بود و پس از قتل وی نیزه در تسهیم غنائم، رسول اکرم صلوات الله علیه و سلم را شد و در دیگر جنگها آن را پیشاپیش رسول میبردند
لغت نامه دهخدا
(تُلْ)
نام قریه ای به جیزه
لغت نامه دهخدا
(تُلْ کَ)
موضعی است در شعر عوف بن الأحوص:
یسوق صریم شأها من جلاجل
الی ّ و دونی ذات کهف و قورها.
و در شعربشربن ابی حازم:
یسومون الصلاح بذات کهف
و ما فیها لهم سلع وقار.
(از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(بُلْ کَ بِ)
رگی است که کیلوس از آن بتوسط رگهای موسوم بفروع الباب در کبد نفوذ کند
لغت نامه دهخدا
دارایی خواسته دارایی خواسته. یا قلت ذات الید. تنگ دستی تهی دستی: شاید بود که از طول العهد غیبت من خبر وفات داده باشند و قاضی وقت بقلت ذات الید و علت اعسار نفقه با شوهری دیگر نکاح فرموده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات الحد
تصویر ذات الحد
مرز یله مرز ابیجاک (قدر مطلق) زبانزد انگارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات الحبک
تصویر ذات الحبک
گوهر آذین، آسمان آسمان
فرهنگ لغت هوشیار